ابوسلمه خلال
ابوسلمه حفص بن سلیمان،
مشهور به ابوسلمه خلال، از موالی بنی مسلیة،
و برخی او را از موالی
همدان برخی او را از موالی سبیع
و برخی وی را از موالی بنی حارث بن کعب میدانند.
یکی از برجستهترین ماجراهای
تاریخ اسلام چگونگی فروپاشی
امویان و به قدرت رسیدن
عباسیان است. پیدایش هر حادثهای مرهون عملکرد افرادی ویژه و خاص میباشد. از اینرو این
پژوهش، به معرفی یکی از بزرگترین داعیان عباسی، به نام
حفص بن سلیمان،
مشهور به ابوسلمه خلال، که در فرایند جابجایی
قدرت از امویان به عباسیان نقش به سزایی داشت، میپردازد.
برخی او را اینگونه معرفی کرده و توضیح دادهاند: «ابو سلمة حفص بن سلیمان الخلال الهمدانی مولی السبیع»... همدان به فتح «هاء» وسکون «میم» وفتح «دال» قبیلهای بزرگ در
یمن است. و سبیع خاندانی از قبیله بزرگ همدان است.
و با توجه به برخی قراین، قول متن درستتر به نظر میرسد. نخست آنکه در (اخبار الدولة) آمده است که ماهان،
پدر بکیر، از موالی بنی مسلیه به شمار میرفت.
و پس از او بنی مسلیه، بکیر را نیز که پیش از ابوسلمه عهدهدار امور داعیان بود، از موالی خود محسوب میداشتند و ابوسلمه
داماد همین بکیر بود. دیگر این که محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، در
وصیت خود به ابراهیم امام، ابوسلمه را از بنی مسلیه خوانده است و همین بنو مسلیه بودند که گفتهاند امر
دعوت، نخست در میان ایشان پا گرفت و هم ایشان در گسترش دعوت عباسی نقش عمده داشتند.
اولین وزیر (معنایی وزیر در این جا به معنای اصطلاحی آن که بعدها در حکومت عباسی مورد استفاده قرار گرفت، نمیباشد، بلکه از
لقب وی «وزیر آل محمد» اقتباس شده است و ایرانیها این کلمه را در مورد وی به کار بردهاند.)
خلافت عباسی بود که به وزیر آل محمد لقب گرفت و نقش به سزایی در براندازی
خلافت اموی داشت.
اول: آن که چون خانهاش نزدیک محله سرکهفروشان بود، و ابوسلمه همواره با ایشان نشست و برخاست میکرد.
دوم: آن که وی فروشگاههایی داشت که در آن
سرکه میساختند.
سوم: آن که خلال منسوب به: «خله خلال»، یعنی: نیام
شمشیر است.
و البته برخی هم گفتهاندکه وی به
صرافی مشغول بوده است.
ابوسلمه، فردی شوخ طبع، سخنور،
ادیب، سیاستمدار، مدیر و از ثروتمندان
کوفه بود، و همواره دارایی خویش را در راه داعیان بنی عباس و بر پایی
دولت عباسی صرف کرد.
اطلاعی از جزییات زندگی وی پیش از دعوت عباسیان مشاهده نشده است. بیشترین آگاهی راجع به ارتباط وی با دعوت را
کتاب «اخبار الدولة العیاسیة» ارائه میدهد.
کتب تاریخی درباره آغاز ارتباط ابوسلمه با دعوت عباسیان گزارش مختلفی ارائه دادهاند. نام ابوسلمه در نخستین «دیوان» داعیان و پیروان دعوت عباسیان در زمان محمد بن علی بن عبدالله بن عباس (بزرگ عباسیان) ثبت شده است. در این دوره از دعوت، بیشتر طرفداران عباسیان از بنی مسلیه بودند. اینان پس از سفری که به
مدینه داشتند در بازگشت، به
کوفه رفتند و مرکز
تبلیغات خود را در محله بنومسلیه قرار دادند و کارهای خود را پنهان نگه داشتند.
هم چنین گزارش شده که: سبب پیوستگی ابوسلمه به عباسیان این بود که او داماد ابوهاشم بکیر بن ماهان (داعی بزرگ عباسیان در کوفه) بود.
زمانی که محمد بن علی، بکیر بن ماهان را مامور گرفتن
بیعت و کمک مالی از طرفداران خود در
خراسان میکند، وی در بازگشت به هنگام رفتن به سوی محمد بن علی جهت گزارش کار و تقدیم اموال، ابوسلمه را با خود همراه داشت.
محمد بن علی هنگام مرگ، پسرش ابراهیم را به همکاری و ارتباط با بکیر بن ماهان و پس از وی با ابوسلمه سفارش کرد.
ابراهیم که پس از مرگ پدرش محمد بن علی عهدهدار
رهبری دعوت عباسی بود، بکیر بن ماهان را به سوی
خراسان فرستاد تا ضمن خبر مرگ پدرش جانشینی خود را
ابلاغ کند. وی گروهی از داعیان را جهت ملاقات و اعلام فرمانبرداری از ابراهیم به سوی
مکه برانگیخت. اینان وقتی به کوفه رسیدند ابوسلمه هم همراهشان به مکه رفت.
پس از انجام
ملاقات ابراهیم همراه ابوسلمه و بکیر به سوی منزلش در «شراة» بازگشتند.
زمانی که بکیر و ابوسلمه در مکه با ابراهیم امام ملاقات کردند، ابراهیم، بکیر را مامور کرد تا جهت ابلاغ شعار عباسیان که لباس و پرچم سیاه است، به خراسان باز گردد. اما در بازگشت به کوفه بکیر به سبب بدهی که داشت زندانی شد. از این رو، بکیر سه تا پرچم سیاه به ابوسلمه داد تا یکی را به
مرو و دیگری را به
جرجان و سومی را به
ماوراءالنهر ببرد.
ابوسلمه به خراسان رفت و از درگیری میان اعراب مصری و یمانی خراسان بهره برد و با پخش کردن پرچمهای سیاه، دعوت عباسی را گسترش داد.
وی پس از گذشت چهار ماه به کوفه بازگشت و بکیر بن ماهان را که هنوز در
زندان به سر میبرد با پرداخت بدهیش آزاد ساخت.
بکیر بن ماهان که احساس کرد واپسین روزهای عمرش هست نامهای به ابراهیم نوشت که ابو سلمه را جانشین خود و سرپرست داعیان گماشته است، ابراهیم به ابوسلمه نوشت و دستور داد که به کار یاران وی بپردازد
البته در گزارشهای دیگر آمده: ابوهاشم بکیر بن ماهان در زمان محمد بن علی درگذشت و او هم ابوسلمه را عهدهدار دعوت پس از ابوهاشم کرد.
هم چنین برای عکرمه و حیان که عهدهدار دعوت در خراسان بودند، نوشت که با ابوسلمه
مکاتبه کنند، و از آن دو دعوت کرد که زیر نظر او با او همکاری کنند که پذیرفتند و ابوسلمه را یاری دادند و با او همراه شدند.
به گزارشی ابوسلمه و گروهی از طرفداران عباسیان در زمان یوسف بن عمر ثقفی حاکم اموی عراق مدتی زندانی بودند.
به هر حال پس از آنکه ابوسلمه به فرمان ابراهیم راهی خراسان شده بود از آن جا که وی را قبول داشتند، هدایا و خمس اموالی که طرفداران بنی عباس به وی پرداخت کرده بودند را به ابراهیم تسلیم کرد
و ابراهیم، به ابوسلمه فرمان داد که در کوفه بماند و سرپرستی و نظارت بر دعوت را در برخی ولایات عراق و جزیره و
شام را بدو سپرد.
زمانی که سپاه خراسان به فرماندهی قحطبه بن شبیب طایی، را که به سوی عراق در حرکت بود ابوسلمه آنان را راهنمایی میکرد.
پس از آنکه یزید بن عمر (ابن هبیره)، امیر اموی عراق، برای پیکار با سپاه خراسان به خارج از
کوفه حرکت کرد،
ابوسلمه داعیان و رسولانی نزد اعراب بدوی اطراف کوفه و
بصره فرستاد و
طمع ایشان را به
غارت و تحصیل غنایم، بر ضد شامیان برانگیخت.
هنگامی که قحطبه به ابوسلمه خبر داد که از
فرات گذشته وی به محمد بن خالد قسری نوشت که امروز روزی است که آرزوی آن را داشتی پس سیاه بپوش و با موالی و خاندانت
قیام کنید و همانند همین پیام را به دیگر سران قبایل نوشت.
محمد بن خالد در کوفه بر
منبر رفت، پس از
حمد و ثنای الهی،
مروان را از
خلافت بینداخت و به خلافت
خاندان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرا خواند، مردم جهت
بیعت از یکدیگر
سبقت گرفتند به گونهای که منبر را شکستند و جز تعدادی اندک، همگان بیعت کردند.
این در حالی بود که ابوسلمه هنوز به صورت مخفی و ناشناس میزیست.
و
طبری نیز مینویسد: محمد بن خالد
شب عاشورا در کوفه قیام کرد. وی جریان محمد بن خالد را برای قحطبه نوشت و امر کرد که نامهاش را برای سپاهیان بخواند.
با کشته شدن قحطبه، جانشینی فرزندش حمید،
ابوسلمه که هنوز مخفی بود به حمید فرمان میدهد که با نیکوترین، زیباترین هیات و حالت، با شمشیرهای آخته وارد کوفه شوند. در این هنگام ابوسلمه ظهور کرد و امر دعوت را آشکارا اعلان کرد. حمید تعدادی از فرماندهان که هر کدام هزار سپاهی تحت
اختیار داشت، را به سوی ابوسلمه فرستاد. آنان ابوسلمه را در خانهاش ملاقات کردند و فرماندهان
دست او را بوسیدند. سپاهیان که به یکدیگر میرسیدند، به فارسی میگفتند: «تو ابوسلمه دیدی؟» و اگر او پاسخ مثبت میداد، به سبب بزرگداشت ابوسلمه، او را در بر میگرفتند و میبوسیدند.
گزارشی دیگر چنین است: محمد بن خالد خبر تسلط بر کوفه را طی نامهای به قحطبه نامه نوشت، در حالی که از مرگ وی خبر نداشت،
نامه را حسن بن قحطبه گرفت و آن را برای دیگران خواند، سپس سوی کوفه نزد ابو سلمه رفتند که در میان مردم بنی سلمه بود و از او خواستند که بیرون آید.
اما در گزارش چنین آمده است: پس از قحطبه پسرش حسن، سپاه را به کوفه رهبری کرد
و در آن جا سراغ ابوسلمه را گرفتند و میگفتند: خانه ابوسلمه
وزیر آل محمد کجاست؟
چرا که پدرش
سفارش کرده بود که: «وقتی به کوفه رسیدید وزیر امام، ابوسلمه آنجاست کار را بدو بسپارید.»
آنان نزد ابوسلمه رفتند که در میان مردم بنی سلمه بود.
و با هم به صحرای سبیع رفتند آنگاه خراسانیها با وی
بیعت کردند.
ابوسلمه روز
جمعه دهم
محرم سال صد و سی و دو در کوفه
ظهور کرد، پس از انجام مراسم تشریفات آن گاه که برای مردم سخنرانی کرد،
بشارت پیروزی را به آنان داد، و در ادامه
وعده افزایش حقوق را به سپاهیان داد. سپس ابوسلمه افرادی را به منصبهای حکومتی گمارد.
وی کارگزارانی را هم برای ولایتها فرستاد.
زمانی که فرمان کارگزاری
بصره را به سفیان بن معاویه داد، وی را مامور کرد که
دعوت بنی عباس را در آن جا علنی کند.
پس از آن که ابراهیم به سبب رابطهاش با ابومسلم
توسط مروان دستگیر شد، مرگ خود را پیشبینی کرد. از این رو، به خانوادهاش سفارش کرد که همراه برادرش ابوالعباس، عبدالله بن محمد به کوفه روند و نیز ابوالعباس را جانشین خود کرد.
و این موضوع را با نوشتن نامه به ابومسلم و ابوسلمه و قحطبه به اطلاع آنان رساند.
ابوالعباس با همراهانش به سوی کوفه روان شدند و در ماه
صفر (در محرم سال ۱۳۲ وارد کوفه شدند.)
به آن جا رسیدند که ابوسلمه آنها را در محله «بنی اود» در خانه ولید بن سعد، وابسته بنی هاشم، جای داد و تا
حدود چهل روز آنان را پنهان داشت.
(ولی
یعقوبی مینویسد: تا دو ماه آنان را پنهان داشت.)
هر گاه خراسانیها از ابوسلمه سراغ امام را میگرفتند وی پاسخ میداد که هنوز زمان ظهور فرا نرسیده است.
درباره آشنایی با یکدیگر اطلاع دقیقی در دست نیست، در گزارشی آمده: ابوهاشم که در زندان ابومسلم را از عیسی بن معقل عجلی خریده بود.
و در گزارشی دیگر چنین است: ابوهاشم در
زندان با ابومسلم آشنا شد.
او را رابط خود با ابوسلمه و دیگران قرار داده بود.
و یا این که: هنگامی که ابوهاشم پرچمهای سیاه را به ابوسلمه داد تا به خراسان ببرد، وی
ابومسلم را با خود برد.
و بر اساس گزارشی،
تردید نیست در اینکه ابوسلمه، ابومسلم را خرید و مدتی در دکان خویش به کار
صرافی گماشت و
هوش و فراست سرشاری از او دید.
زمانی که ابوسلمه، ابومسلم را به نزد ابراهیم برد، ابراهیم از ابوسلمه سوالاتی درباره ابومسلم کرد و سپس سفارش
رفتار نیک با او را کرد. هنگام جدایی، ابراهیم، ابوسلمه را مامور کرد که به
خراسان برود آن گاه ابوسلمه ابومسلم را به عنوان
خادم با خود به خراسان برد.
این که از ابومسلم به عنوان خادم و بنده یاد شده شاید به سبب فعالیتهای پنهانی برضد امویان بوده است چراکه یکی از طرفداران عباسیان به ابوسلمه گفته بود که من در این
جوان قیافه بندگان را نمیبینم.
در آن جا ضمن این که به هواداران خود فرمان آمادگی داد، هم چنین درباره آشکار کردن
قیام و پوشیدن جامههای سیاه در
سال صد و سی تاکید کرد و ابومسلم را نیز برای این کار به
بلخ فرستاد.
در بازگشت که به نزد ابراهیم رفتند، ابراهیم از دلیری و هوشمندی ابومسلم خوشش آمد و ابوسلمه نیز او را به ابراهیم داد.
البته گزارشهای دیگری در دست است که ابومسلم همراه ابوموسی سراج در شام با محمد بن علی ملاقات داشتهاند.
و نیز همانگونه که پیشتر آورده شد: ابراهیم که پس از
مرگ پدرش محمد بن علی عهدهدار رهبری دعوت عباسی بود، بکیر بن ماهان را به سوی خراسان فرستاد وی گروهی از داعیان را به ملاقات با ابراهیم برانگیخت. یک گزارش دیگر آمده است که ابومسلم هم همراه ایشان به
مکه رفت و ابراهیم او را شناخت زیرا او را نزد پدرش محمد بن علی دیده بود.
و هم چنین خود ابومسلم میگوید: زمانی که یزید ناقص در
مسجد دمشق سخنرانی میکرد من و ابراهیم آن جا بودیم.
ابراهیم هم کار خراسان را به ابومسلم سپرد.
به هر حال ابوسلمه و ابومسلم در طول دعوت با هم در ارتباط بودند، نامهنگاری داشتند
- ابومسلم نامه را اینگونه مینوشت: «برای امیر حفص بن سلیمان، وزیر آل محمد، از ابومسلم،
امین آل محمد»
- و همچنین ابوسلمه از جانب ابراهیم، دستورهایی برای ابومسلم صادر میکرد.
اما درباره ارتباط این دو پس از بر پایی
خلافت عباسی، میتوان به نقش ابومسلم در قتل ابوسلمه اشاره کرد، که در پایان به آن میپردازیم.
گفته شده ابوسلمه پس از دریافت خبر مرگ ابراهیم در کار خویش
متحیر و سرگردان شد.
او میخواست کار را به
علویان،
انتقال دهد.
حتی گفته شده که وی میخواسته شورایی از فرزندان
علی (علیهالسّلام) و
عباس بر پا شود تا یکی از بین خودشان را به خلافت برگزینند، ولی از عدم توافق بینشان بیمناک شد.
از این رو، توسط پیکی نامههایی برای
امام صادق (علیهالسّلام)،
عبدالله بن حسن (
عبدالله محض) و عمر بن علی بن حسین به
مدینه فرستاد، و به وی
سفارش کرد که نخست نزد امام صادق (علیهالسّلام) رود. اگر او آن چه را که در نامه نوشته شده پذیرفت، آن دو نامه دیگر را پاره کند و اگر نپذیرفت نزد عبدالله بن حسن رود و اگر او پذیرفت، نامه سومی را پاره کند، اگر نپذیرفت نزد عمر بن علی بن حسین بن علی برود. اما امام صادق (علیهالسّلام) نامه ابوسلمه را بیآنکه بخوانند، سوزاندند و گفتند او شیعه و پیرو دیگران است. سپس شعری از کمیت بن زید خواندند:
ایا موقدا نارا لغیرک ضوؤها و یا حاطبا فی غیر حبلک تحطب
آتش روشن کردهای اما دیگری از نورش استفاده میبرد، هیزم جمع کردهای اما روی ریسمان دیگری ریختهای و دیگری جمع میکند و میبرد.
هم چنین عبدالله پس از
مشورت با امام صادق (علیهالسّلام) و عمر هم
دعوت ابوسلمه را نپذیرفتند.
اما در این مدت زمانی که ابوحمید سمرقندی یکی از سرداران خراسان، در
بازار کناسه کوفه با سابق خوارزمی (غلام ابوالعباس) برخورد کرد زمینه دیدار وی و برخی از سرداران خراسانی با ابوالعباس فراهم شد. آنان پنهانی و به دور از چشم ابوسلمه، نزد ابوالعباس رفتند و با او
بیعت کردند. ابوسلمه هم پس از آگاهی از این ملاقات شتابان خود را به ابوالعباس رساند و با وی بیعت کرد. (در گزارشی دیگر چنین آمده: اولین کسی که بیعت کرد ابوسلمه بود.)
ابوحمید به وی ناسزا گفت، پس ابوالعباس گفت: ساکت شو.
ابوسلمه علت تاخیرش را اینگونه بیان کرد که میخواسته کارها را سر و سامان دهد، سپس ابوالعباس را ظاهر کند.
ابوالعباس بدو گفت: «ما پوزش تو را بیهیچ عذری پذیرفتیم و تو را بر ما حقی بزرگ است و پیشینه تو در
حکومت مایه سپاسگزاری است. و لغزش تو قابل بخشایش، به لشکرگاه خویش بازگرد تا رخنهای بدان راه نیابد.»
ابوالعباس پس از
خلافت، عاملان ابوسلمه را برکنار کرد و افراد جدیدی را جایگزین کرد.
ولی گزارشی دیگر چنین آورده است: چون حکومت ابوالعباس
استوار شد همه امور بیرون از خانه خود را در
اختیار ابوسلمه خلال گذاشت و او را وزیر خود قرار داد و در همه کارها بر او
اعتماد کرد و او را وزیر
آل محمد (علیهمالسلام) میگفتند، ابو سلمه بدون
مشورت تمام کارها را انجام میداد.
ابوالعباس که از
قدرت و نفوذ ابوسلمه میهراسید. (چنان که بعدها
منصور عباسی،
اعتراف کرد که: ما از ابومسلم بیشتر از ترسی که نسبت به ابوسلمه داشتیم، میترسیم.)
و نیز تمایل او را به علویان میدانست، در
اندیشه کشتن وی بود. در نقلی آمده: هنگامی که در محلة «بنی اود» پنهان بود، قصد کشتن ابوسلمه داشت، ولی از رای خود بازگشت.
ولی پس از برقراری حکومتش با اطرافیان خود درباره از میان برداشتن ابوسلمه به مشورت پرداخت. که به او گفتند: اگر او را بکشی ممکن است ابومسلم به هواخواهی وی برخیزد. ابوالعباس هم ابومسلم را با نامه از
خشم و بدگمانی خود آگاه کرد. پس از دریافت نظر مثبت ابومسلم، باز به ابوالعباس گفتند، بعید نیست این موضوع حیلهای از طرف ابومسلم باشد، از او بخواه عدهای را بفرستد تا ابوسلمه را بکشند. پس ابوالعباس این موضوع را به ابومسلم نوشت و به همین سبب ابومسلم، «مرار بن انس ضبی» را فرستاد و او با یارانش ابوسلمه را -
شب جمعه سیزده
ربیع الثانی و وی در همین صفحه در گزارشی دیگر به نقل از کتاب اخبار الوزراء قتل ابوسلمه را ماه
رجب دانسته است. سال صد و سی و دو هجری،
در حالی که سه یا چهار ماه از خلافت ابوالعباس میگذشت
- به قتل رساندند. در یک گزارش چنین آمده که:
صبح وقتی که مردم از خانههای خود بیرون آمدند، دیدند ابو سلمه به
دار آویخته شده است.
پس از قتل ابوسلمه گفتند که
خوارج او را کشتند. فردای آن روز یحیی بن محمد بن علی بر پیکر ابوسلمه
نماز خواند و در
هاشمیه (از نواحی کوفه)
دفن کردند.
سلیمان بن مهاجر بجلی در این حادثه گفت: ان الوزیر وزیر آل محمد اودی فمن یشناک کان وزیرا ان السلامة قد تبین و ربما کان السرور بما کرهت جدیرا
«وزیر آل محمد به هلاکت رسید و هر که بدخواه و
دشمن تست وزیر خواهد بود (دشمنت هلاک شود). سلامت گاه از دست میرود، ولی شادمانی تو به ناخوشی سزاوارتر است».
گفته شده: زمانی که ابومسلم از
قصد و
نیت ابوسلمه آگاه شد این موضوع را برای ابوالعباس نوشت و مساله کشتن او را مطرح کرد، اما ابوالعباس سر باز زد و گفت: من دولت خود را با کشتن یکی از پیروانم آغاز نمیکنم، به ویژه کسی چون ابوسلمه که مروج این
دعوت بوده و فداکاری و جانبازی کرده و خرج کرده و خیر خواه امام خویش بوده و با دشمن
جهاد کرده است.» ابو مسلم نامهای به ابوجعفر، برادرش و داود بن علی، عمویش نیز نوشت تا
سفاح را به قتل ابوسلمه ترغیب کنند، ابوالعباس نیز با آنان گفت: «من خوبیها و کوششها و صمیمیتهای او را به یک خطا که کرده و یک اندیشه شیطانی، تباه نمیکنم» گفتند: «اگر از او دوری نکنی، ممکنست خطری از جانب او متوجه تو شود.» گفت: «هرگز! من شب و روز، آشکار و نهان، تنها و در جمع، از او ایمنم.» ابومسلم پس از نپذیرفتن ابوالعباس، خود دست به کار شد گروهی را فرستاد و آنان شبانه ابوسلمه را کشتند.
آن گاه که ابوالعباس خبر کشته شدن ابوسلمه را شنید این
شعر را سرود:
الی النار فلیذهب و من کان مثله علی ای شیء فاتنا منه ناسف
و مضمون شعر چنین است: «به
جهنم برود، با مرگ کسی مانند او چیزی از دست نرفته که تاسف بخوریم.»